دل نوشته زیبا و بلند او باز نمی گردد
دل نوشته زیبا و بلند او باز نمی گردد

دل نوشته زیبا و بلند او باز نمی گردد میدانم ثمری ندارد این همه انتظار کشیدن و نشستن روی مبلی که تنهایی مرا همراه خود دارد … شاید دیگر انتظار هم معنا ندارد ! از دیرباز گفته اند انتظار آن چیزی را بکش که می خواهد برسد ! نه آنکه دیگر نمی رسد … ! […]

دل نوشته زیبا و بلند او باز نمی گردد

دل نوشته زیبا و بلند او باز نمی گردد , دل نوشته , delneveshteh

میدانم ثمری ندارد این همه انتظار کشیدن و نشستن روی مبلی که تنهایی مرا همراه خود دارد …

شاید دیگر انتظار هم معنا ندارد !

از دیرباز گفته اند انتظار آن چیزی را بکش که می خواهد برسد !

نه آنکه دیگر نمی رسد … !

اصلاً انتظار کشیده شود برای چه ؟

آیا لیاقت این همه صبر و انتظار را دارم ؟

مدام انتظار …

قهوه ای را می یابم که کنار آن گلدان تزیینی خود نمایی می کند.

رقص گلدان در کنار فنجان قهوه !

چه زیباست انتظاری که این همه مهمان ناخوانده دارد …

شاید انتظارهای دیگران به این انتظار من حسودی کنند …

شاید هم دلشان به حال چنین انتظاری بسوزد !

خیلی هم دلشان بخواهد ؛

مگر انتظار من چه مرگش است که نمی خواهندش ؟!

یا بیخود برای من دایه ی عزیز تر از مادر می شوند که دلسوزی کنند !

یک انتظار شیرین برای کسی که هرگز نمی آید !

کسی که رفت و هرگز بر نمی گردد !

این کجایش بد است ؟!

دیدی گفتم که انتظار معنا ندارد …

چون او باز نمی گردد … !

دل نوشته زیبا و بلند او باز نمی گردد