اشعار پاییزی Autumn Poems فروغ فرخ زاد کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد آفتاب دیدگانم سرد می شد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد وه … […]

اشعار پاییزی

اشعار پاییزی

اشعار پاییزی

Autumn Poems

فروغ فرخ زاد

کاش چون پاییز بودم

کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم

برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد

آفتاب دیدگانم سرد می شد

آسمان سینه ام پر درد می شد

ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد

اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد

وه … چه زیبا بود اگر پاییز بودم

وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم

شاعری در چشم من میخواند …شعری آسمانی

در کنارم قلب عاشق شعله می زد

در شرار آتش دردی نهانی

نغمه ی من …

همچو آواری نسیم پر شکسته

عطر غم می ریخت بر دلهای خسته

پیش رویم :

چهره تلخ زمستان جوانی

پشت سر :

آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام :

منزلگه اندوه و درد و بد گمانی

کاش چون پاییز بودم

اشعار پاییزی

Autumn Poems

اخوان ثالث

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش

باغ بی برگی

روز و شب تنهاست

با سکوت پاکِ غمناکش

سازِ او باران، سرودش باد

جامه اش شولای عریانی‌ست

ورجز،اینش جامه ای باید

بافته بس شعله ی زرتار پودش باد

گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد ، یا نمی خواهد

باغبان و رهگذران نیست

باغ نومیدان

چشم در راه بهاری نیست

گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد

ور برویش برگ لبخندی نمی روید

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟

داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید

باغ بی برگی

خنده اش خونیست اشک آمیز

جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن

پادشاه فصلها ، پائیز

اشعار پاییزی

Autumn Poems